بدون عنوان
دیشب دختر ناز مامانی یه کم حالش بد بود . نمی دونم دیروز خونه مادربزرگش چی خورده بود که از عصر به بعد که پیشش بودم مدام بادگلو می کرد و بیقرار بود . آخرشب هم خوابش نمی برد و بالاخره گلاب به روتون کلی آورد بالا . منم کلی نشستم حرص خوردم بعد نبات حل کردم بهش دادم خورد و خوابید . تا صبح هم جیکش در نیومد . صبح هم طبق معمول سر ساعت ٧ انگار می خواد بره مدرسه یا اداره چشماشو باز کرد و بیدار شد . موندم که چرا این بچه اینقدر خوابش سبکه و صبح زود بیدار می شه . یه مدت که اصلا سر شش و نیم بیدار می شد . روزا هم که به زحمت نیم ساعت می خوابه دختر گلم . امروز باباییش برده گذاشتش خونه مهری خانوم زندایی شوهرم . قراره دیگه پیش اون بمونه . اگه بذارن!!!!...
نویسنده :
مریم بانو
11:50
بدون عنوان
سلام
سلام مدتهاست که مي خواهم دوباره نوشتن را شروع کنم اما انگيزه هايم انگار دستم را نمي گيرند تا اين کيبورد پلاستيکي را لمس کنم . يه خورده دوباره اون ته مه هاي وجودم يه چيزي مثل خوره افتاده که به قول صادق هدايت روحم را مي خورد . يه چيزي که باعث مي شه ......... ولش کن .... نيومدم که از خودم بنويسم . اينجا فقط مي خواهم از کودک دلبندم ويانا بنويسم . براي شروع چندتا از عکسهاش رو آماده کردم که مي ذارم روي وبلاگش ..... .
نویسنده :
مریم بانو
10:34