وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

بدون عنوان

دیشب دختر ناز مامانی یه کم حالش بد بود . نمی دونم دیروز خونه مادربزرگش چی خورده بود که از عصر به بعد که پیشش بودم مدام بادگلو می کرد و بیقرار بود . آخرشب هم خوابش نمی برد و بالاخره گلاب به روتون کلی آورد بالا . منم کلی نشستم حرص خوردم بعد نبات حل کردم بهش دادم خورد و خوابید . تا صبح هم جیکش در نیومد . صبح هم طبق معمول سر ساعت ٧ انگار می خواد بره مدرسه یا اداره چشماشو باز کرد و بیدار شد . موندم که چرا این بچه اینقدر خوابش سبکه و صبح زود بیدار می شه . یه مدت که اصلا سر شش و نیم بیدار می شد . روزا هم که به زحمت نیم ساعت می خوابه دختر گلم . امروز باباییش برده گذاشتش خونه مهری خانوم زندایی شوهرم . قراره دیگه پیش اون بمونه . اگه بذارن!!!!...
31 ارديبهشت 1392

سلام

سلام مدتهاست که مي خواهم دوباره نوشتن را شروع کنم اما انگيزه هايم انگار دستم را نمي گيرند تا اين کيبورد پلاستيکي را لمس کنم . يه خورده دوباره اون ته مه هاي وجودم يه چيزي مثل خوره افتاده که به قول صادق هدايت روحم را مي خورد . يه چيزي که باعث مي شه ......... ولش کن .... نيومدم که از خودم بنويسم . اينجا فقط مي خواهم از کودک دلبندم ويانا بنويسم . براي شروع چندتا از عکسهاش رو آماده کردم که مي ذارم روي وبلاگش ..... .
30 ارديبهشت 1392
1